English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (6304 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
cage U قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
cages U قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
ascertaining U ثابت کردن معین کردن
ascertains U ثابت کردن معین کردن
ascertained U ثابت کردن معین کردن
ascertain U ثابت کردن معین کردن
fixed cost U هزینه ثابت و معین
fixed time call U مکالمه در زمان معین و ثابت
limiter U وسیلهای که خروجی ان درازای همه ورودیهای بالاتر از حد معین ثابت است
gyro U ژایرو
floating gyro U ژایرو شناور
free gyro U ژایرو ازاد
apparent precession U انحراف فاهری محور ژایرو
resets U تنظیم ثبات یا شمارنده دروضعیت اولیه اش
reset U تنظیم ثبات یا شمارنده دروضعیت اولیه اش
fix U ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
fixes U ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
attitude gyro U الت نشان دهنده پروازی که توسط ژایرو کارمیکند
compression pressure U فشار گیج در سیلندرموتورهای پیستونی دروضعیت نقطه مرگ بالا
false attack U حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
retardation U [افزایش طول نخ در اثر نیروی کشش ثابت در زمان معین] [در چله هایی که به مدت طولانی روی دار می مانند این افزایش طول مشاهده می شود و کاهش استحکام نخ و کاهش طول عمر فرش را به همرا دارد.]
heads up U در درگیری هوایی اعلام اینکه هواپیما دروضعیت لازم برای درگیری قرار ندارد
figure out U معین کردن
settle U معین کردن
defined U معین کردن
allocating U معین کردن
allocates U معین کردن
define U معین کردن
allocate U معین کردن
settles U معین کردن
denominate U معین کردن
defines U معین کردن
designate U معین کردن
specifying U معین کردن
limit U معین کردن
insets U : معین کردن
inset U : معین کردن
draw the line <idiom> U معین کردن
defining U معین کردن
specify U معین کردن
designates U معین کردن
designating U معین کردن
specifies U معین کردن
static employment U کاربرد توپخانه پدافند هوایی در سکوی ثابت یا در پدافندهوایی ثابت
times U وقت معین کردن
To lay down certain conditions . U شرایطی معین کردن
timed U وقت معین کردن
time U وقت معین کردن
pre appoint U از پیش معین کردن
pre appoint U قبلا معین کردن
dates U مدت معین کردن
date U مدت معین کردن
to map out U جز بجز معین کردن
allot U معین کردن سهم دادن
sanctions U ضمانت اجرایی معین کردن
to keep regular hours U هر کاری را درساعت معین کردن
allotting U معین کردن سهم دادن
allotted U معین کردن سهم دادن
delineates U ترسیم نمودن معین کردن
locating U جای چیزی را معین کردن
to locate the enemy U جای دشمنی را معین کردن
allots U معین کردن سهم دادن
delineating U ترسیم نمودن معین کردن
delineated U ترسیم نمودن معین کردن
sanction U ضمانت اجرایی معین کردن
located U جای چیزی را معین کردن
sanctioning U ضمانت اجرایی معین کردن
locates U جای چیزی را معین کردن
locate U جای چیزی را معین کردن
sanctioned U ضمانت اجرایی معین کردن
delineate U ترسیم نمودن معین کردن
destine U مقدر کردن سرنوشت معین کردن
officers U افسر معین کردن فرماندهی کردن
officer U افسر معین کردن فرماندهی کردن
parses U اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
to impose a curfew U خاموشی در ساعت معین شب بر قرار کردن
parse U اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
to set measures to anything U برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
area blocking U سد راه کردن رقیب در منطقه معین
parsed U اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
titrate U عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
static test U ازمایش در وضعیت ثابت یا به حالت ثابت
fixed capital U سپرده ثابت اموال ثابت یکان
to settle an a U برای کسی مقر ری سالیانه معین کردن
overstayed U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstay U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstays U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstaying U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
time charter U اجاره کردن وسیله نقلیه برای مدت معین
set up U اماده کردن اتومبیل برای مسابقه درمسیر معین
defines U معین کردن معنی کردن
specifying U معین کردن معلوم کردن
defining U معین کردن معنی کردن
specifying U معین کردن تصریح کردن
specifies U معین کردن معلوم کردن
specify U معین کردن تصریح کردن
defined U معین کردن معنی کردن
define U معین کردن معنی کردن
delimiting U معین کردن مرزیابی کردن
delimits U معین کردن مرزیابی کردن
delimit U معین کردن مرزیابی کردن
specifies U معین کردن تصریح کردن
specify U معین کردن معلوم کردن
delimited U معین کردن مرزیابی کردن
rain check <idiom> رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
tick mark U علامت گذاری در طول یک ترازو برای معین کردن مقادیر
so U علامتی برای معین کردن قابلیتهای فقط فرستادنی تجهیزات
establish U برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
fix U کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
establishes U برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
mount U ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
fixes U کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
establishing U برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
mounts U ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
standing orders U دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
standing order U دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
stabilize U ثابت کردن
proves U ثابت کردن
to bring home U ثابت کردن
stabilised U ثابت کردن
demonstrating U ثابت کردن
stabilising U ثابت کردن
prove U ثابت کردن
fixes U ثابت کردن
proved U ثابت کردن
stabilises U ثابت کردن
demonstrates U ثابت کردن
evidence U ثابت کردن
truest U ثابت کردن
fixations U ثابت کردن
truer U ثابت کردن
true U ثابت کردن
demonstrate U ثابت کردن
stabilizes U ثابت کردن
stabilized U ثابت کردن
demonstrated U ثابت کردن
fix U ثابت کردن
fixation U ثابت کردن
clinches U ثابت کردن
to let the saw dust out of U را ثابت کردن
pinned U ثابت کردن
pin U ثابت کردن
to make out U ثابت کردن
prover U ثابت کردن
pinning U ثابت کردن
clinch U ثابت کردن
clinched U ثابت کردن
clinching U ثابت کردن
ratioing U کوچک و بزرگ کردن عکس به مقیاس معین برای استفاده در موزاییکهای عکسی
hobbled U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
destabilize U غیر ثابت کردن
call someone's bluff <idiom> U ثابت کردن ادعا
to put one in the wrong U کسیرا ثابت کردن
evidence U ثابت کردن سند
stable U ثابت کردن استوارشدن
to prove with reasons U با دلیل ثابت کردن
reason U با دلیل ثابت کردن
reasons U با دلیل ثابت کردن
stables U ثابت کردن استوارشدن
to make a point U نکتهای را ثابت کردن
authorization to copy U اجازه ناشر نرم افزار به کاربر برای کپی کردن از برنامه در تعدادی معین
stabilized U استوار کردن ثابت شدن
stabilises U استوار کردن ثابت شدن
stabilizes U استوار کردن ثابت شدن
stabilize U استوار کردن ثابت شدن
stabilised U استوار کردن ثابت شدن
nial a line to the counter U کذب موضوعی را ثابت کردن
evidence U شاهد باگواهی ثابت کردن
stabilising U استوار کردن ثابت شدن
tabulation U 1-مرتب کردن جدول اعداد.2-حرکت نوک چاپ یا نشانه گر در یک فاصله معین شده در امتداد یک خط
freezes U ثابت کردن غیرقابل حرکت ساختن
freeze U ثابت کردن غیرقابل حرکت ساختن
sheet down U ثابت کردن بادبان در مقابل باد
immobilising U ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilises U ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
slush down U روغن کاری کردن بکسلهای ثابت ناو
immobilised U ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilizing U ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilized U ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilizes U ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilize U ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
hovering U پرواز کردن نزدیک زمین به طور ثابت
sampled U مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
sample U مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
attach U مونتاژ کردن ثابت کردن
attaching U مونتاژ کردن ثابت کردن
attaches U مونتاژ کردن ثابت کردن
posit U ثابت کردن فرض کردن
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
time charter U اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
lattice U خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
lattices U خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
setting up U 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
sets U 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
set U 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
periphrastic conjugation U صرف افعال با استعمال غیرضروری فعلهای معین بجای ساده صرف کردن
cut down to size <idiom> U ثابت کردن اینکه کسی اونقدرکه فکر میکند خوب نیست
standing U ثابت دستورالعمل ثابت
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com